چلیپا

چلیپا
این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
نويسندگان

وحیانی بودن لفظ و معنای قرآن

 

نظریات درباره لفظ و معنای قرآن

از گذشته تاکنون اين پرسش‌ قرآني در ميان صاحب نظران مطرح بوده است که آيا لفظ و معناي قرآن هر دو وحياني و از سوي خداوند است يا فقط معنا از طرف خدا نازل شده و لفظ و صورت از پيامبر اکرم6است؟ به عبارت ديگر نقش پيامبر اکرم6در قرآن چيست؟ آيا پيامبر 6در ايجاد و خلق قرآن تنها نقش قابلي داشته يا اين که نقش فاعلي و توليدي هم داشته است؟

در جواب اين پرسش سه نظريه بيان شده است:

1- عقيده مسلمانان از صدر اسلام تاکنون بر اين بوده است که لفظ و محتوا هر دو وحياني و از سوي خداوند است و پيامبر6تنها نقش قابلي داشته است چنآنکه قرآن مي‌فرمايد: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِيمٍ عَلِيمٍ [1]». ولي اخيراً برخي نسبت به اين مطلب روشن، اشكال كرده‌اند و بر اثر ارتباط مسلمانان با متکلمان مسيحي دو نظريه ديگر در ميان برخي از صاحب نظران پيدا شده است.

2- لفظ و معناي قرآن هيچ يک وحياني نيست و پيامبر6هم نقش فاعلي و هم نقش قابلي دارد. اين نظريه نبوت را به شعر تشبيه کرده و مي‌گويد: خداوند به يک نفر قريحه شعري مي‌دهد اما به او نمي‌گويد با چه لفظ و ادبياتي و بر چه وزن و محتوايي شعر بگويد. نبوت هم همين طور است. خداوند نبوت را به پيامبر6 اعطا کرده است و بقيه را به خود پيامبر6 واگذار کرده است تا هر طور توانست سخن بگويد و هر قانوني را خواست، تشريع کند و پيامبر6 هم مطابق با محيط و مقتضيات فرهنگي عصر خود دستورات اسلامي را تشريع کرده است.

اين نظريه در نهايت بطلان و از درجه اعتبار ساقط است.

3- نظريه ديگري که اخيراً در محافل رسانه‌اي کشور توسط دكتر سروش و برخي ديگر مطرح شده اين است که مي‌گويد: پيامبر6در ايجاد، نقش فاعلي دارد و اگر چه معنا وحياني و از خداست اما لفظ آن از سوي پيامبر6 است. بر پايه اين نظريه، وحي يک حقيقت بي‌صورت است و وقتي وارد قوه خيال »مدرک جزئيات« پيغمبر مي‌شود، خيال ايشان اين حقيقت بي‌صورت را صورت مي‌دهد و آن را در قالب الفاظ مي‌ريزد و براي مردم تلاوت مي‌کند. به همين خاطر برخي از آيات فصيح‌تر از آيات ديگر است.

اين نظريه در دو مرحله قابل بررسي است:

1- در مرحله ثبوت:

اين فرض را که پيامبر 6حقيقت وحي را دريافت کند و به آن در قالب کلمات، صورت دهد عقل محال نمي‌داند و ممكن است اتفاق بيفتد. اما امکان عقلي به تنهایی دليل بر وقوع آن در عالم واقع نيست.

2- در مرحله اثبات:

بايد دليل قطعي بر اين نظريه اقامه شود، اگر دليل اقامه شد نظريه پذيرفته مي‌شود و گرنه رد مي‌شود.

ادلّه نظريه دكتر سروش

دكتر سروش و ديگران بر مدعاي خود ادله اقامه نموده‌اند كه در ادامه مورد نقد و بررسي قرار مي گيرند:

دليل اول: استناد به مسئله تسبيب و مباشرت

همان‌طور که کارهاي طبيعي مانند نزول باران، هم به علل و اسباب طبيعي نسبت داده مي‌شود و هم به خدا، چه اشکالي دارد در باب وحي نيز صورت‌سازي و لفظ قرآن نيز بی واسطه به پيامبر6و باواسطه به خدا نسبت داده شود؟ بنابراين پيامبر6 و خدا در الفاظ قرآن هر دو نقش فاعلي دارند، با اين تفاوت که پيامبر6 فاعل بی‌واسطه و خدا فاعل باواسطه است. چنان که در قرآن جان گرفتن »توفي« گاه به خدا نسبت داده شده است: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا [2] » و گاه به فرشتگان: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ. . » [3]و يا درباره نزول باران مي‌فرمايد: «وَاللّهُ أَنزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»   [4]با اين که نزول باران بر اثر اسباب طبيعي صورت مي‌گيرد اما چون خداوند خالق اين اسباب است به خدا هم نسبت داده مي‌شود.

پاسخ:

پاسخ اجمالي اين دليل آن است که در مورد آن دو مثال »جان گرفتن و نزول باران« دليل داريم، اما محل بحث را نمي‌توان به آن‌ها قياس کرد، زيرا قياس، دليل ظني است و با قياس ظني نمي‌توان ادعاي کلامي و اعتقادي را ثابت کرد. اما براي پاسخ تفصيلي به اين نظريه سه راه را مي‌توان بررسي کرد:

1- کشف و شهود: بررسي اين نظريه از اين راه امکان ندارد. چون از راه کشف و شهود امکان دسترسي و درک نبوت وجود ندارد. ابن‌عربي و امثال او که بزرگان اين علمند، بر اين امر اعتراف دارند.

2- تجربه: اين راه نيز در مسائل مادي جاري است نه در مسائل عقلي و غير مادي مانند وحي.

3- مراجعه به قرآن و سنت: تنها راه بررسي اين نظريه مراجعه به قرآن و سنت است.

بطلان اين نظريه از طريق قرآن

با مراجعه به قرآن کريم مي‌توان حداقل ده دليل بر بطلان اين نظريه اقامه نمود که عبارتند از: 1- استفاده از عنوان کتاب و کلام الله براي وحي:

در قرآن براي وحي، عناوين «کلام الله » و «کتاب الله » استفاده شده که شامل لفظ وحي هم مي‌شود. زيرا کلام «ما يتلفظ به » است و «کتاب » نيز به معنی «مکتوب » است و چيزي که «مکتوب » است «ملفوظ » نيز مي‌باشد.

در قرآن کریم آمده است: «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِينَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ. . . »   [5]و يا در مورد يهود مي‌فرمايد: «نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْکِتَابَ کِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِم [6] »در اين آيه هر چند منظور از کتاب الله، تورات است ولي تورات هم، وحياني است و در اين جهت بين قرآن و تورات تفاوتي نيست و اگر براي تورات عنوان «کتاب‌الله » استفاده شود براي ساير کتاب‌هاي آسماني هم استفاده مي‌شود. پس اين دو آيه از نظر ظاهر دلالت مي‌کنند که الفاظ هم، از جانب خداست نه از جانب پيامبر6.

2-  تنزيل کتاب:

خداوند در سوره آل‌عمران مي‌فرمايد: «نَزَّلَ عَلَيْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ».[7] اگر ادعاي اين افراد درست بود، بايد مي‌فرمود:  «نَزّل عليکَ المعني » زيرا کتاب يعني مکتوب و مکتوب، لفظ دارد و معناي بي‌صورت نيست.

3-  تلقي قرآن:

خداوند در سوره نمل مي‌فرمايد: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِيمٍ عَلِيمٍ » [8]در اين آيه خدا خطاب به پيامبر6 مي‌فرمايد:  «و بي‌ترديد تو قرآن را از سوي حکيمي دانا دريافت مي‌داري ». کلمه «قرآن » مصدر يا اسم مصدر است. اگر اسم مصدر باشد به معناي قرائت شده است و آنچه قرائت شده دارای لفظ نیز هست.

4- اقراء:

خداوند در سوره اعلي مي‌فرمايد:«سَنُقْرِؤُکَ فَلَا تَنسَى»[9] «به زودي بر تو خواهيم خواند تا فراموش نکني » . اگر الفاظ از پيامبر6 باشد، خواندن و «اقراء» معنا ندارد .

همچنین در سوره قيامت فرموده است: «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ » [10] «و هنگامي که ما آن را خوانديم از آن پيروي کن». بر اساس اين آيه هم اگر لفظ قرآن از پيامبر6 باشد معنا ندارد که بگويد از قرائت ما پيروي کن.

5-  تلاوت:

درباره قرآن، تعبير «تلاوت » به کار رفته است. خداوند متعال مي‌فرمايد: «تِلْکَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْکَ بِالْحَقِّ [11] » «اين آيات خداست که به راستي بر تو تلاوت مي‌کنيم ». کلمه «نتلوها » دلالت مي‌کند که لفظ هم از جانب خداست، زيرا تلاوت به خدا نسبت داده شده است.

6- عربي قراردادن قرآن:

بنابر آيه شريفه: «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُون» [12] »ما آن را قرآني عربي قرار داديم باشد که دريابيد« عربي بودن لفظ قرآن فعل خداوند است، نه پيامبر6.

7-  کلمه «قل »:

در قرآن بيش از سيصد مرتبه، کلمه «قل» به کار رفته است واز آن استفاده مي‌شود که الفاظ هم، از جانب خداست زيرا معنا ندارد پيامبر6 خودش را مخاطب قرار دهد و از کلمه «قل» استفاده کند.

اگر صاحب نظريه بگويد «قل» خطاب پيامبر6 به خودش است زيرا پيامبر6 با جبرئيل اتحاد پيدا کرده و در واقع به نوعي خداگونه شده است. به اين خاطر به خودش خطاب مي‌کند که: قل. . . .

مي‌گوييم: اگر چه می‌توان این سخن را در بعضي از آیات تا حدي پذيرفت اما در بعضي آيات، اين توجيه محال و نامعقول است. مانند اين آيه که مي‌فرمايد: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا» [13]

 «بگو اي بندگان من که به زيان خود، اسراف کرده‌ايد، از رحمت من نااميد نشويد زيرا خدا تمام گناهان را مي‌آمرزد. او آمرزنده مهربان است».

در چنين آياتي محال است خطاب «قل» از سوي پيامبر6 باشد زيرا معنا چنين مي‌شود که پيامبر6 »نعوذ بالله« بندگان خدا را بندگان خود بداند. !

8- فهم مخاطبان عصر رسالت:

فهم مخاطبان قرآن در عصر رسالت اين بود که قرآن لفظ و معنايش از جانب خداست و فهم آن‌ها براي ما حجت است. زيرا تبادر يکي از علائم کشف حقيقت از مجاز است.

توضيح مطلب اين که مشرکان مي‌گفتند: «وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ» [14] «گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از اين دو شهر نازل نشده است ». اعتراض مشرکان اين بود که اگر قرآن از جانب خداست بايد بر شخص ثروتمندي نازل مي‌شد نه بر فقير. و تصور آن‌ها از «قرآن » هم لفظ و هم معنا، بوده است.

9- 6 شباهت موقعيت پيامبر و کوه:

خداوند در سوره حشر مي‌فرمايد: «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» [15] «اگر اين قرآن را بر کوهي نازل مي‌کرديم مي‌ديدي که در برابرش به خشوع در مي‌آيد و از ترس خدا مي‌شکافد.» از اين آيه معلوم مي‌شود که موقعيّت پيامبر6همان موقعيت «کوه» است، با اين تفاوت که «کوه» عقل و شعور ندارد. پس همچنان که موقعيت کوه در نزول قرآن، تنها موقعيت قابلي است، موقعيت پيامبر6 نيز نسبت به قرآن موقعيت قابلي است نه فاعلي.

10- ضمير:

ضمير در «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِکَ...» [16]به قرآن برمي‌گردد نه به معنا، و قرآن مجموعه لفظ و معناست.

بطلان اين نظريه از طريق سنّت:

در رد اين نظريه، دو حديث به عنوان دليل يازدهم و دوازدهم بيان مي‌شود:

11- حديث ثقلين:

پيامبر6 در حديث متواتر ثقلين مي‌فرمايد: «انّي تارکٌ فيکم الثّقلين کتابَ‌الله و عترتي اهلَ بيتي[17] » «من دو گوهر گرانبها در ميان شما مي‌گذارم کتاب خدا و عترتم ؛اهل بيتم».

 در اين حديث پيامبر6 عترت را به خود نسبت مي‌دهد اما قرآن را «کتاب الله» مي‌نامد. فرمایش ایشان دليل بر اين است که قرآن، کلام پيامبر6 و محصول و مخلوق ايشان نیست. زيرا ایشان «عترت» را به خود نسبت داده است و در سلسله علل ايجاد آن قرار دارد اما قرآن را به خدا نسبت داده است. اين حديث شاهدي است بر اين که پيامبر6به هيچ وجه علت فاعلي قرآن نيست.

12-  امام باقر7در حديثي مي‌فرمايد:

 «قرآن يگانه‌اي است که از سوي خداي يگانه نازل شده و اختلاف در قرائت‌ها از سوي راويان و قاريان پديد آمده است». [18]

در اين حديث امام باقر7از قرآن به عنوان کتاب الهي که از سوي خدا بر پيامبر6نازل شده ياد مي‌کند و هرگز از آن به عنوان کلام يا کتاب رسول خدا6 تعبير نکرده است.

با توجه به ادله دوازده‌گانه‌اي که بيان شد، اين نظريه مردود و ارزش علمي و ديني ندارد.

دليل دوم: لزوم وجود علت طبيعي

قائلين به غير وحياني انگاشتن الفاظ قرآن مي‌گويند: آنچه در طبيعت رخ مي‌دهد علت طبيعي مي‌خواهد. بر اساس اين قاعده، چون وحي در عالم طبيعت اتفاق مي‌افتد و در عالم دنيا بر قلب پيامبر6 نازل مي‌شود علت طبيعي مي‌خواهد و آن‌ علت، پيامبر6 است.

پاسخ :

شما این قاعده را تحريف کرده‌ايد. صحیح اين است که «موجود طبيعي، علت طبيعي دارد» و به عبارتي ديگر «موجود مادي داراي علت مادي است» چون علت و معلول بايد سنخيت داشته باشند. اما وحی موجود مادی و طبیعی نیست تا علت مادی و طبیعی بخواهد.

معجزات انبياء مانند ناقه صالح7، عصاي موسي7 و مانند آن، در عالم طبيعت واقع شده‌ اما علت طبيعي ندارد و علت آن فرشته و. . . است. پس ميان دو گزاره «آنچه طبيعي و مادي است علت مادي دارد» و «آنچه در طبيعت رخ مي‌دهد علت طبيعي دارد» فرق است. قاعده اول صحيح و دومي اشتباه است.

دليل سوم: قاعده فلسفي «کل حادث مسبوق بمادة »:

هر حادثي مسبوق به ماده و علت مادي است، وحي هم حادث است بنابراين علت مادي دارد و علت مادي وحي و قرآن، پيامبر اکرم6است.

پاسخ

اين قاعده درست است و مي‌گويد هر حادثي اگر چه مجرد باشد، مسبوق به علت مادي است. به عنوان مثال روح انسان که بر اساس فلسفه صدرايي مجرد است، حرکت وجودي خود را از نطفه آغاز مي‌کند و پس از طي مراحلي، تبديل به روح مجرد مي‌شود. يعني روح مجرد منشأ مادي دارد و «جسمانية الحدوث» است.

ولي اين قاعده درصدد بيان علت مادي و قابلي است نه علت فاعلي. پيامبر اکرم6 علت مادي و قابلي وحي هست به اين معنا که وحي در يک بستر آماده و مناسب كه همان قلب پيامبر6است نازل مي‌شود؛ اما علت فاعلي آن، پیامبر نيست.

دليل چهارم: گردآوري شواهد

الف« نظريه فلاسفه:

 فلاسفه وحي را مانند تنزل وجود، مي‌دانند. یعنی پيامبر اکرم6 وقتي از عالم ماده جدا مي‌شود و روحش با عالم بالاتر » به تعبير فلاسفه عقل فعال و به تعبير روايات و دين، جبرئيل« مرتبط مي‌شود، آنگاه حقايق عقلاني به عقل پيامبر6 وارد مي‌شود. به این حقایق، وحي بي‌صورت مي‌گويند. هنگامي که پيامبر6از عالم عقل به عالم طبيعت برمي‌گردد، آن حقيقت در عالم ماده به صورت الفاظ، وجود ديگري پيدا مي‌کند. چنانکه وقتي عقل فعال »يا همان جبرئيل« به عالم ماده تنزل پيدا مي‌کند، به صورت انساني زيبا، در ذهن پيامبر6 متمثل مي‌شود، پيغمبر6 او را مي‌بيند اما ديگران نمي‌بينند، پيامبر6 سخن او را مي‌شنود اما ديگران نمي‌شنوند.

پاسخ :

الف« از نظر ما تفسير فلاسفه از وحي، در حد يک فرضيه و تئوري است و نمي‌توانيم آن را تصديق کنيم. به نظر ما وحي چيزي بالاتر از آن است که فيلسوفان گفته‌اند.

ب« فلاسفه چنین نظری ندارند، بلکه مي‌گويند در بازگشت پيامبر6از عالم عقول به عالم مثال و عالم حس، خود آن حقايقي که پيامبر6 دريافت کرده، تنزل پيدا مي‌کنند و فرشته به صورت انساني زيبا و معاني به صورت الفاظ، آشکار مي‌شوند. در اين ديدگاه، پيامبر6در حقيقت قابل است نه فاعل. برخلاف نظر شما که پيامبر6 را علت فاعلي قرآن مي‌دانيد.

ب« نظريه معتزله:

معتزله که بخشي از متکلمان اسلامي هستند قرآن را مخلوق مي‌دانند. حال مخلوق چه کسي؟ ناچار باید آن را مخلوق خود پيامبر6بدانند.

پاسخ :

الف« مسئله حادث يا قديم بودن قرآن، در زمان مأمون مطرح شد. مسيحيان که به دربار عباسي راه داشتند، در طرح اين مسئله بي‌تأثير نبودند. آن‌ها براي اين که بتوانند قديم‌ بودن عيسي7 را ثابت کنند، به اين مسئله دامن زدند.

آن‌ها مي‌گفتند: قرآن يا قديم است يا مخلوق. اگر مخلوق باشد، مخلوق يعني مختلق و دروغين. و مسلمانان نمي‌توانند به اين معنا، معتقد شوند. بنابراين بايد گفت قرآن، قديم است. حال که آن‌ها قرآن را قديم مي‌دانند ما هم مي‌گوييم عيسي7 قديم است.

پس مسئله حدوث و قدم قرآن مسئله‌اي وارداتي است و چنگ زدن به امري غير ريشه‌‌اي، براي چنين ادعای بزرگی، ناروا است.

ب« معتزله و اماميه قائل به مخلوق و حادث بودن قرآن هستند اما منظور آن‌ها اين است که قرآن مخلوق خداست نه مخلوق پيامبر6. حتي از امام صادق7سؤال شد، آيا قرآن قديم است يا مخلوق؟ حضرت فرمود: نگوئيد قرآن مخلوق است زيرا که دشمنان اسلام سوءاستفاده مي‌کنند و مخلوق را به معناي مختلق و ساختگي مي‌گيرند. و هرگاه از شما پرسيده شد منزلت قرآن چيست؟ بگوئيد: «فعل الله تعالي و فعله حادث».

ج- وجود خطا و اشتباه در قرآن:

وجود خطا و اشتباه در قرآن، دليل آن است که قرآن مخلوق و ساخته پيامبر اکرم6است. از جمله خطاهاي قرآن »به نظر معتقد به اين نظريه« بحث هفت آسمان است. مي‌گويند: امروز مشخص شده‌است که تعداد آسمان‌ها بیشتر از مقداری است که قرآن گفته است »هفت آسمان« . پيامبر6، این عدد را با توجه به هيئت بطلميوسي گفته است. بطلميوس به هفت آسمان و عرش و کرسي در دو طرف آن معتقد بود که در مجموع، نُه فلک را تشكيل مي‌دادند.

اينان مدعي‌اند اگر قرآن ساخته خدا بود، اين خطاها صورت نمي‌گرفت و از وجود این خطاها معلوم می‌شود که قرآن، توليد پيامبر6 است.

پاسخ :

الف« شما در اين دليل از مبناي خود عدول کردید زيرا معنا را از خدا و لفظ قرآن را از پيامبر6مي‌دانستيد اما طبق گفتار اخيرتان »وجود خطا در قرآن« بايد بگوييد هم لفظ از پيامبر6 است و هم معنا.

ب« اگر مفسران، آيات قرآن را بر اساس هيئت بطلميوس تفسير کرده‌اند چرا بايد خطاي مفسران را بر عهده قرآن می‌گذاريد؟!

ج« قرآن عرش و کرسي را جزء آسمان نمي‌داند، ولی بطلمیوس آن دو را از آسمان می‌داند.

د« قرآن تمام آنچه را که بشر مي‌بيند جزو آسمان اول مي‌داند: «إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْکَوَاکِبِ » [19]

هـ« خداوند در قرآن مي‌فرمايد: ما عالم بالا را گسترش مي‌دهيم«وَإِنَّالَمُوسِعُونَ» [20] علم بشر هنوز به اندازه‌اي نرسيده است که به همه هستي دست يافته و همه زواياي گيتي را فتح کرده باشد.

ممكن است كسي بگويد اين عده براي اين‌که حرف خود در مورد خطاهاي قرآن را توجيه‌ کنند مي‌گويند، ما در قرآن ناسخ و منسوخ داريم حالا چه اشکالي دارد اين خطاهاي قرآن هم از اين قبيل باشد. همان‌طور که ما در آيات احکام ناسخ و منسوخ داريم، در مورد اين خطاها هم قائل به ناسخ باشيم.

در جواب مي‌گوييم: اين حرف بسيار اشتباه است. زيرا احکام از نوع انشائات است و صدق و کذب در آن معنا ندارد. بنابراين اگر خدا آن‌ها را نسخ کند، دروغي لازم نمي‌آيد، اما در مورد گفتار شما »هفت آسمان« اگر خدا آن‌ را نسخ کند، دروغ لازم مي‌آيد چون از نوع قضاياي خبريه است.


[1] . نمل/6 .
[2] . زمر/42
[3] . نحل/28
[4] . نحل/65
[5] . توبه/6
[6] . بقره/101
[7] . آل عمران/ 3
[8] . نمل/ 6
[9] . اعلي/ 6
[10] . قيامت/ 18
[11] . جاثيه/6
[12] . زخرف/3
[13] . زمر/53
[14] . زخرف/31
[15] . حشر/ 21
[16] . شعراء/193و194
[17] . وسائل الشیعه، حر عاملي، ج27، ص33
[18] . اصول کافي ، كليني، ج4 ص439
[19] . صافات/6
[20] . ذاريات/47

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394برچسب:وحیانی بودن لفظ و معنای قرآن,قرآن,معنای قرآن,وحی, ] [ 10:56 ] [ رهگذر ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب